آترینا عشق زندگی ماآترینا عشق زندگی ما، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

لحظه های شیرین با تو

3 ماهگی عسلم با کارای جدید

اترینا زندگی مامان انقد شیرین و خوردنی شدی که هر چی بوست میکنم یر نمیشم هر وقت صدات می کنم یا صدای منو بابایی رو میشنوی میخندی.غلت میزنی و با بعضیا غریبی میکنی و وقتی گریه میکنی فقط بغل منو بابایی اروم میشی جیگر.صبحا که از خواب بیدار میشی اواز میخونی واز 2 ماهگی دست میخوردی ولی حالا شصتتو میخوری که خیلی خنده داره.وقتی باهات حرف میزنم از خودت صدا در میاری و باهام حرف میزنی اغو میکنی.به اسباب بازی چنگ میزنی و وقتی میدم دستت تکون میدی و میکنی تو دهنت.وقتی باهات حرف میزنم ذوق میکنی وجیغ میکشیو دست و پاهاتو با شدت تکون میدی.چند روزه موهات خیلی میریزه و پشت سرت کچل شده در کل خیلی جیگر شدی والان که 3 ماه نیمته وزنت 7 کیلو شده.عاشقتم. &nbs...
7 مرداد 1392

یک ماهگی

  اردی ر عزیزکم یک ماهگیت رفتیم مطب دکتر لسانی وزن وقدت رو گرفت (با وزن3کیلو و 100گرم و قد50 به  دنیا اومدی) حالا 4کیلو و100 وقد ت55 دکتر گفت خوبه.ولی رفلاکس داره انگار اب سرد ریختن رو سرم حالا فهمیدم چرا بالا میاری جیگرم.بهت شربت رانیتیدین میدم خدا کنه زوده زود خوب شی نفس مامان.آترینا جان تو عشق من و بابایی هستی نمیدونی چقد زندگیمونو عوض کردی کوچولوی من.یه ماهگیت مبارک عزیزکم.ایشالا صد ساله شی.میبوسمت ...
5 مرداد 1392

2 ماهگی و اولین مسافرت به شمال

سلام عزیزم میدونم دیر شده و الان شما ٣ ماهه هستی ولی واقعا وقت سر خاروندن هم ندارم مامانی منو ببخش.اترینا ١٣ خرداد بابایی چند روز مرخصی گرفت رفتیم نور بماند که چون تعطیلات ١٥ خرداد نزدیک بود کلی تو ترافیک موندیم ولی خیلی خوش گذشت وشما اصلا ما رو اذیت نکردی و١٨ خرداد برگشتیم و همون روز واکسن ٢ ماهگیت رو زدیم و شما تا دو روز بی حال بودی و گریه میکردی ووزنت ٥کیلو ٧٠٠ گرم بود ودکتر گفت ماشااه همه چیت خوبه خوبه.عشق من از ٢ ماهگی وقتی باهات حرف میزنم یا بهت لبخند میزنم میخندی ووقتی دمرت میزارم سرتو بالا میگیری.ا ترینا خیلی دوست دارم با تو بودن خیلی لذت بخشه نفسم.اچند تا عکس هماز ٢ ماهگیت برات میزارم.
5 مرداد 1392

ده روزگی عشقم

د   آترینا خانوم روزیکه ده روزه شدی مامانی بردت حموم وغسلت داد و خونه مامانی مهمونی گرفتیم و همه لطف داشتن اومدن وکلی کادو برات اوردن.از همشون ممنونم.از مامان مهربونم هم ممنونم که این چند روز از من وتو مراقبت کرد.و همیتطور از مامان بابایی که روز بعد از مهمونی چند روز اونجا بودیم ممنونم. این هم چند تا از عکسای 10 روزگیت. ...
26 خرداد 1392