آترینا عشق زندگی ماآترینا عشق زندگی ما، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

لحظه های شیرین با تو

11 ماهگی و بی حالی دخترم

سلام عزیز دل مامان ایشالله همیشه سلامت باشی چون سلامتی بزرگترین نعمته و وقتی این نعمتو داریم فراموش میکنیم خدا رو شکر کنیم عشق مامان نزدیک دو هفته است که مریضی از وقتی که سومین دنذونت از بالا سمت راست که حدود 10 روز پیش دراومد بغلیش هم باد کرده تا الان که بیرون نزده شما بیرون روی شدید داری وحالا 3 روزه که استفراغ وسرماخوردگی هم بهش اضافه شده الهی قربونت برم دو هفته است زندگیمون مختل شده همه فکرم شمایی چند بار رفتیم دکتر یکی گفت واسه دندونشه یکی گفت ویروسه یه هفته طول میکشه ولی شما خوب که نشدی حالت بدتر شد منم دیگه طاقت نیاوردم دیروز بردمت دکتر خودت اونم گفت باید اورژانسی آزمایش بده خلاصه امروز بابایی به خاطر شما چند ساعت مرخصی گرفت رفتیم آزم...
19 اسفند 1392

جیگر 9 ماهه ی من

سلام عزیز مامان نهمین ماه زندگیت مبارک ایشالا 100 سال زنده باشی.عشق مامان ماشالا انقد شیطون بلا شدی که فرصت نمیکنم زود زود بیام،نفس مامان یه لحظه نمیشینی همش در حال شیطانی هستی به وسایل اطرافت خیلی کنجکاوی تا میذارمت زمین با سرعت چهاردستوپا میری میز یا صندلی رو می‌گیری پا میشی تازگیا هم وقتی دستتومیگیری راه هم میری اما ؛همش باید مراقبت باشم چون هواست نیست دستتو ول میکنی منم میترسم به همین خاطر به هیچ کارم نمیرسم دختر گلم خیلی باهوشیو هر چی میگم میخوای سریع تکرار کنی مثلا دایی که چند بار گفتم یاد گرفتی تا حالا (دد،ماما،بابا،آب،به،دایی) میگی وقتی هم یه چیز بد میکنی دهنت میگم اخ تو هم تکرار میکنی میگی خ. قربونت برم دست هم میدی و تا صدای آ...
1 اسفند 1392

دو رقمی شدن ماهگرد آترینا خانوم

سلام دختر شیطونم ده ماهگیت مبارک جیگر مامان جان انقد بلا شدی که میخوای از دیوار راست هم بالا بری ماشاالله   هزاره ماشالا همه کارات از هم سنای خودت جلوتره فک کنم تا 2،3 هفته دیگه راه بیفتی آخه چند قدم تاتی میکنیو میای تو بغلم مامانی نمیدونی چه حالی میده که با ذوق میپری تو بغلم، مدتی میشه که دستتو به دیوار، مبلو میزوهر چیزی می‌گیری و راه میری وقتی صبح بیدار میشی تا دو ساعت انقد راه میری که من خسته میشم،خلاصه یه شیطونی هستی که نگو هر کی میبینتت میگه عین پسراس البته شما زدی رو دست هر چی پسره ،فقط از خدا میخوام بعضی موقعها که من نمیتونم جلوی آسیب رسوندن به خودتو بگیرم حفظت کنه آخه یههو سرتو میکوبی که نمیشه جلوشو گرفت خلاصه شیطون بلایی ش...
1 اسفند 1392

یه اتفاق مهم

سلام خوشگل خانوم یادم رفت تو پست قبلی بنویسم یه چند روزی تو سنه 8 ماه و یک هفته. خیلی بی حالو حوصله بودی تا اینکه یه روز صبح اومدم بهت آب بدم دیدم یه صدایی داد دهنتو نگاه کردم دیدم دو تا مروارید کوچولو تو لثه پایینت جوونه زده اول باورم نشد دست کشیدم دیدم دندونه خیلی خوشحال شدم زنگ زدم به بابا اونم خیلی خوشحال شد به مامانم هم زنگیدم اونم گفت بیا اینجا آش دندونی میپزم رفتیم خونه مامانی دیدم مامانم مامانجون اینا خاله سمیه و فاطمه رو گفته خلاصه آش دندونی خوشمزه مامانیو خوردیم و همه زحمت کشیدن شرمنده کردن به شما کادو دادن چند روز بعد هم مامان بابایی هم اومد خونمون به شما کادو داد که از اینجا از همشون تشکر میکنم.وحالا دندونات بلندتر شده و صورتت با...
2 بهمن 1392

پیشرفت های این چند روزه

سلام عزیزم از گذاشتن پست قبلی چند روز میگذره که توی این چند روز خیلی  پیشرفت کردی دلم نیومد ننویسم از هفت ماهگی چهار دستو پا میشدی ولی فقط خودتو تکون میدادیو حرکت نمیکردی ولی از دو سه روز پیش چهاردست وپا میریو مبلو میز و آدمو یا هر چیزی جلوت باشه میگیریو پا میشی اولین بار دیشب بود ترسیدم خودم نشوندمت ولی دیدم باز پا میشی ولی اگه در بدست آوردن چیزی عجله داشته باشی تندتند سینه خیز میری  عسلم انگار همین دیروز بود که نمیتونستی سرتو تکون بدی عمر آدمه دیگه مثل برقو باد میگذره جیگر مامان . قربونت برم عزیزم  تا بعد  میبوسمت.
30 آذر 1392

دختر بامزه 8 ماهه ی من

سلام شیرین ترین دختر دنیا,اول از همه ببخشید که گذاشتن این پست با تاخیره چون شما سرما خورده بودی و خیلی بی حوصله بودیو تا یه لحظه میذاشتمت زمین گریه میکردی شب تا صبح هم انقد سرفه میکردی که آخر هر چی شیر خورده بودی برمیگردوندی حالا بگذریم خدا رو شکر فعلا حالت خوبه ولی بغلی شدیو همش میخوای بغل باشی دیگه از دست دردو کمر درد خسته شدم ولی با یه خنده شما همه ی دردامو فراموش میکنم حالا بریم سراغ شیرین کاریات که دل همه رو برده کم کم سعی میکنی چهار دستو پا بریو دستتو بگیری بلند شدی که یه بار دستتو به میز گرفتی بلند شدی خوشت اومد رفتی باز بلند شی که دستت لیز خوردو افتادی اما تو همچنان سعی میکنی دیگه تو روروئک سرعتی میری سینه خیزت حرفه ای شده و یه دو هف...
26 آذر 1392

7ماهه شدن گلم

سلام عزیز مامان اول از همه ٧ ماهگیت مبارک.دوم اینکه ٩ آبان ششمین سالگرد ازدواج منو بابایی و اولین سالگردی بود که شما هم در کنار بودی و یه جشن سه نفره گرفتیمو کیک خوردیم حالا میخوام از پیشرفتایی که کردی بگم از ٦ ماهگی تلاش میکردی که سینه خیز بری ولی بلد نبودیو فقط پاتو فشار میدادی و از دستت استفاده نمیکردی ولی بعد از چند روز یاد گرفتی وانقد زود پیشرفت کردی که باورم نمیشه تا میزارمت زمیت سریع دمر میشیو با سرعت به سمت هدفت حمله ور میشی که باید ٢٤ ساعت مراقبت باشم چون برای بدست آوردن چیزی که میخوای از جون مایه میزاریو چند باری سرتو محکم به اینور اونور کوبیدی که واقعا واسه من ناراحت کنندس به همین خاطر همه ی وقتمو با شمام. راست...
18 آبان 1392