آترینا عشق زندگی ماآترینا عشق زندگی ما، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

لحظه های شیرین با تو

فرشته ی من نیم سالگیت مبارک

سلام نفس مامان میدونم یه کم دیر اومدم تا پست جدیدتو بزارم  شما خیلی خیلی شیطون شدی و از طرف دیگه 19 مهر بلیط مشهد داشتیم و خیلی کارا از جمله واکسن شما هم بود. من و بابایی یه سه سالی میشد مشهد نرفته بودیم  و خیلی دوست داشتیم با شما بریم تا اینکه بابایی اسممونو واسه بانک داد و ما تو قرعه کشی  اسممون در اومد که خیلی خوشحال شدیم.17 مهر رفتیم بهداشت قدت 67 و وزنت 8650 بود و گفت خوبه و گفت که غذای کمکی شروع کنم البته من چند روز زود تر شروع کردم  اما شما اصلا علاقه ای به فرنی و حریره نداری و من واقعا نمیدونم چیکار کنم حتی کره ونبات هم میزنم اما یه قاشق بیشتر نمیخوری و چند روزه سوپ شروع کردم که اونم دوس نداری خدا ک...
26 مهر 1392

پنج ماهگی دخملی

سلام نفس مامان این ماه خیلی تغییر کردی خوابت خیلی کم شده و خیلی شیطون شدی از دو طرف غلت میزنیو اگه چیزی رو بخوای بالاخره با تقلای زیاد بدستش میاری.١٠ دقیقه که تنهات میزارم میام میبینم ٣٦٠ درجه چرخیدیو یه متر اونورتر رفتی .شصت خوردنت همچنان ادامه داره اما بیشتر موقع خواب میخوری.خیلی دوست داشتنی شدی خاله و ستایشو مامانی منو مامانی بابا  سمیه و باباجی یه روز که نمیبیننت میگن دلمون تنگ شده بیار ببینیمش.بابایی که از سر کار میاد کلی براش جیغ میزنیو ذوق میکنیو دست و پاتو با شدت تکون میدی تا بغلت کنه شما هم از ذوق همه صورتشو میکنی.٥ ماه از با تو بودن میگذره و انقد زندگیو برا منو بابایی شیرین کردی که منو بابایی هر روز خدا رو شکر  ...
17 شهريور 1392

ای زیباترین گل روزت مبارک

برای دختر گلم یه آسمون عشق میارم     برای ناز اون چشاش سخاوت هدیه میارم        یه دل پر امیدو مهرترانه سازغصه ها     هدیه من به دخترم همون غریب  ریا      عزیز دلم شب پنج ماهگی شما با ولادت حضرت معصومه  و روز دختر مصادف شده خوشبوترین گل زندگیم روزت مبارک    ...
16 شهريور 1392

اترینا خانوم 4 ماهه شد

سلام عشق مامان شما انقد شیطون شدی که هر جا میریم توجه ها رو به خودت جلب میکنی دیروز تو مطب دکتر لسانی اواز میخوندیو میخندیدیو جیغ میزدی همه به شما نگاه میکردن . خیلی شیطون و کم خواب شدی واقعا وقت سر خاروندن ندارم.وقتی بیدار میشی سرتو بلند میکنی که بشینی ولی نمیتونی علاقه زیادی به نشستن داری و با کمی کمک میشینی بدون کمک هم میتونی بشینی ولی هنوز خوب بلد نیستی و خیلی به جلو خم میشی دکتر گفت باید درست نشستن رو یاد بگیری.یه سره هم جغجغه هات تو دهنته و بازی میکنی.دوس داری همش باهات حرف بزنم تو هم جوابمو با غر و صدا در اوردن میدی مامانی خیلی دوست دارم وقتی میخوابی دلم برات تنگ میشه باباتم عاشفته از سر کار یه سره سریع میاد خونه تا با شما باشه و...
23 مرداد 1392