آترینا عشق زندگی ماآترینا عشق زندگی ما، تا این لحظه: 11 سال و 27 روز سن داره

لحظه های شیرین با تو

22 ماهگی عشقم

سلام عزیز دل مامان دختر شیرین زبونو مهربونم  این ماه خیلی راحتر صحبت میکنی خیلی قشنگ جمله بندی میکنی مثلا میگی :مامان کفشمو بپوش (پام کن)،یا. مامان چایی بخوام (بخورم)، آب بییز (بریز) بخوام (بخورم)  خلاصه اینکه قشنگ منظورتو میرسونی.  چون هوا سرده نمیتونم ببرمت پارک، یه سره میگی مامان بییم پاک میگم سرده میگی بییم شبازی (شهربازی)، تو این ماه دو بار رفتیم شهربازی دنیای نور کلی کیف کردی روابط عمومیت هم خیلی خوبه سریع با بچه ها دوست میشی، دست یه دختره که فکر کنم یه سالی ازت بزرگتر بود گرفته بودی بهش ميگفتی بیا بییم بازی، خلاصه بچه های مردمو دنبال خودت میکشونی انقد سریع رابطه برقرار میکنی همه تعجب میکنن میگن چه جالب تازه بچه...
5 اسفند 1393

20 و21 ماهگی گلم

سلام عزیز دل مامان این روزا هوا خیلی سرد و آلودست یه بارونو برف هم نمیاد فکر کنم امسال اصلا برف نبینیم و ما خانوادگی همش درگیر سرماخوردگی هستیم به همین خاطر نمیتونم زود به زود بیام پست جدید بزارم و از شیرین زبونیات وکارای جدیدت بنویسم عشقم.  آترینای گلم که واقعا ماشالا خیلی قشنگ حرف میزنی بیشتر کلمات رو بلدی و دیگه کامل منظورتو میفهمم.  عاشق بازی کردنی و همش دوست داری باهات بازی کنم مثلا وقتی دارم کار میکنم انقد میگی مامان بیا بازی کنیم که مجبور میشم کارو ول کنم و یه جورى سرتو گرم کنم تا به کارام برسم.  یه سه ماهی میشه که برات دفتر نقاشی، مداد رنگی گرفتم یه ذره خط خطی میکنی بعد همش میگی مامان نی نی بشک (بکش) خلاصه شدم نق...
17 دی 1393

جمعه 23 آبان :یه روز غمگین

سلام دختر گلم امروز واقعا یکی از بدترین روزای عمرم بود ظهر بود که با پیام وایبر فهمیدم خواننده محبوبم مرتضی پاشایی امروز بعد از گذشت یه دوران سخت بیماری (سرطان معده) درگذشت.  اولش باورم نمیشد میدونستم بیمارستانه و حالش خوب نیست ولی انگار نمیخواستم باور کنم واقعا دلم گرفته و حال خوبی ندارم فقط میتونم براش دعا کنم که روحش آرامش داشته باشد از دوستان عزیزی که پاشایی رو دوست داشتن میخوام یه صلوات براش بفرستن ممنون.  واقعا زود و تو اوج رفت خدا رحمتش کنه. ...
23 آبان 1393

19 ماهگی

سلام عزیزکم تو پست قبلی از کنار گذاشتن پوشکت نوشتم علاوه بر این دخترم واقعا تو حرف زدن پیشرفت کرده دیگه قشنگ منظورتو میرسونی با گذاشتن کلمات کنار هم، تازگیها هم فعلارو درست میگی مثلا قبلن که میترسیدی ميگفتی تسید ولی الان میگی تسیدم. یه چند تا کلمه رو به زبون خودت مینویسم :گخ (گل)، ماشی (ماشین)، بل کن (بغل کن)،بابا که از سر کار میاد میگی (مامان، بابا اومد.)،هر چی از دستم میگیری میگی (مسی ممنون)، تا تلفن زنگ میخوره میدوی بر میداری میگی (الو دلام خوبی)اگه بپرسن چه خبر میگی سماتی یعنی سلامتی، میپرسن خوبی میگی مسی ممنون بعدشم میگی بیا اینجا مثلا تعارف میکنی بیان خونمون آخه دخترم واقعا مهمون نواز با اومدن کسی خونمون انقد ذوق میکنی که کلی دور خونه ...
18 آبان 1393

19 ماهگی و کنار گذاشتن پوشک

سلام دختر عسل مامان باز اومدم تا از یه کار عجیبت بگم که داری با کارات میگی مامان من دارم بزرگ میشم.  توی اینماه  اتفاقی افتاد که واقعا ناخواسته بود اول از همه بگم که شما پوست فوق العاده حساسی داری یه بار یه النگوی پلاستیکی دستت کردی فرداش همه دستت بیرون ریخت آخه به بدل خودم هم حساسیت دارم اما نه به پلاستیک خیلی برمون عجیب بود ولی دکتر گفت همونطور که هر پوشکی بهش نمیسازه بقیه چیزها هم به خاطر پوست حساسش نمیسازه اول ماه بود مثل همیشه از پوشک پریما که فقط همین پوشک بهت میسازه استفاده کردم چون بارها به خاطر حساسیت به پوشک اذیت شده بودیم پریما تنها پوشکی بود که بهت میساخت مثل همیشه 3 4 ساعت یه بار عوضت میکردم از خیلی وقت پیش هم سر لگن...
17 آبان 1393

18 ماهگی و مسافرت به شمال (نور)

سلام نفس مامان  اول از همه از مسافرتمون برات بگم بعد بریم سراغ شیرین زبونیات وکارای جدیدت  تابستون که نشد مسافرت بریم شهریور هم گفتیم شلوغیه تو راه اذیت میشیم خلاصه تصمیم گرفتیم بابایی یه مرخصی درست حسابی بگیره بعد بریم آخه یه چند ماهیه اصلا وزن نمیگیری بردمت دکتر گفتم که یه سره شیر میخوری حتی شب تا صبح و اصلا میلی به غذا نداری گفت که باید از شیر بگیرمت خلاصه تصمیم گرفتیم که با مامانی و باباجی بریم که هم بیشتر بهمون خوش بگذره هم دورت شلوغ باشه کمتر اذیت شی، شنبه 12 مهر عروسی پسر خاله مامانی رفتیم خیلی هم خوش گذشت البته یه اتفاق بد هم افتاد تو بغلم بودی یهو خودتو هول دادی عقب تعادلم بهم خورد از پنج تا پله پرت شدیم منم واسه اینکه...
20 مهر 1393

17 ماهگی آترینا کوچولو

سلام دختر ناز مامان انقد روزا زود میگذره که الان که دارم مینویسم باورم نمیشه از پست قبلی یه ماه گذشته . عزیز دل مامان خیلی شیرین زبون شدی تقریبا هر چی میگیم تکرار میکنی خیلی برام جالبه که اسم هر کسو میشناسی مثلا به ستایش میگی سیسی، امیر علی میگی امی علی،دایی، عمو،  عمه رو هم میشناسی به من میگی مامان اما به مامان من وبابایی میگی مامانی، انقد قشنگ وقتی میگم نازم کن اول میگی ناسی ناسی نادی نادی آخرم میگی نازی که میخوام بخورمت،وقتی گربه میبینی میگی گبه پیشته، هاپو میبینی میگی هاپو هاپ هاپ هاپ، پشت پنجره واسه یاکریما دونه میریزم دیروز دیدم صندلی آوردی زیر پنجره میگی مامان جوجو دد،به خاله میگی اخی،مهسا رو قشنگ میگی بعضی وقتا هم صدام هم می...
17 شهريور 1393

16 ماهگی عشقم

سلام آترینا گلی  مامانی شما انقد ماشالا شیطونی که به سختی فرصت پیدا میکنم که بیام و از شیرین زبونی و کارهای جدیدت بنویسم. خوب اول از همه بگم ماشالا تو حرف زدنت خیلی سریع پیشرفت کردی هر چی رو یه بار میگم تکرار میکنی دخمل باهوشم. همه رو به اسم میشناسی مثلا میگم ستایش کو؟ با دست نشون میدی میگی ایناهاش و اگر طرف نباشه میگی نیس.چند تا از کلمات جدید که یادم میاد مینویسم:آب بازی، توب بازی(توپ)، میخوای کفش یا جوراب پات کنم یه چیز عجیب میگی که خیلی خنده داره یه صدایی از بینیت در میاری که فیلم گرفتم در آینده ببینی، چش(چشم)، بییی(بینی)، دست،  پا، مو،لب، بخوا ( بخواب)،بخو( بخور)،آبی(حموم)،بشی (بشین)،درد،مهسا، امیر و جمله کوتاه هم میگی، مثل...
17 مرداد 1393

15 ماهگی و ماه رمضان

سلام دختر خوشگلم تو این ماه پیشرفت عجیبی تو حرف زدنت داشتی، بعضی موقعها یه چیزی میگی که تعجب میکنم مثلا دیروز باهات دالی کردم ترسیدی گفتی ترسید (ترسیدم)که از ذوق کلی بوست کردم حالا تا جایی که یادم میاد از حرف هایی که میزنی مینویسم:پیشی،هابو(هاپو)،چی شد، وقتی گشنته میگی ماست چون عاشق ماستی،آب،چش(چشم)،با(پا)،نی نی،ناسی(نازی)،مامانی بده، بیا،بییم(بریم)،الو،دلام(سلام)،دست،مامانی بییم دد( مامان بریم دد)،در،دآر (النگو یا انگشتر تا میبینی میگی دآر(در بیار)، مایی(ماهی)،میگم کلاغه میگه میگی آر آر(غار غار)،میگم پیشی میگی ماو پیشته،میگم هاپو چی میگه میگی آپ آپ،جیش،از یه چیزی بدت میاد میگی ایی، النگو میبینی میگی دسی ( دستم کن)،بخوا(بخواب)،بشیی(بشین)،ع...
17 تير 1393