آترینا عشق زندگی ماآترینا عشق زندگی ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

لحظه های شیرین با تو

جیگر 9 ماهه ی من

1392/12/1 16:36
نویسنده : مامان
269 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان نهمین ماه زندگیت مبارک ایشالا 100 سال زنده باشی.عشق مامان ماشالا انقد شیطون بلا شدی که فرصت نمیکنم زود زود بیام،نفس مامان یه لحظه نمیشینی همش در حال شیطانی هستی به وسایل اطرافت خیلی کنجکاوی تا میذارمت زمین با سرعت چهاردستوپا میری میز یا صندلی رو می‌گیری پا میشی تازگیا هم وقتی دستتومیگیری راه هم میری اما ؛همش باید مراقبت باشم چون هواست نیست دستتو ول میکنی منم میترسم به همین خاطر به هیچ کارم نمیرسم دختر گلم خیلی باهوشیو هر چی میگم میخوای سریع تکرار کنی مثلا دایی که چند بار گفتم یاد گرفتی تا حالا (دد،ماما،بابا،آب،به،دایی) میگی وقتی هم یه چیز بد میکنی دهنت میگم اخ تو هم تکرار میکنی میگی خ. قربونت برم دست هم میدی و تا صدای آهنگ می‌شنوی نانای میکنی که تازگیا تغییر کرده دستت بازو بسته میکنیو سرتو تکون میدی،آخ که همه کارات شیرینیه آدم دوس داره بخورتت. بابا که میره بیرون پشتش گریه میکنی و صبای شنبه همه خونه رو دنبال بابا میگردی و وقتی میبینی نیست گریه میکنی همش میگی بابا بابا که دلم کباب میشه سرگرمت میکنم تا یادت میره،شب تا صبح همش دنبال من میگردی تا کنارت باشم اگه یه لحظه نباشم سریع میفهمیو بیدار میشی. روزا هم به زور شاید نیم ساعت بخوابی، الان سنت سنه سختیه همش مراقبت زیاد میخواد تا خدایی نکرده بالایی سرت نیاد ایشاالله این روزا به سلامتی بگذره و شما بتونی راه بری و بیشتر مراقب خودت باشی،راستی بابایی هم به شما خیلی وابستس وقتی از خونه مامانی برمیگردم میپری بغله بابایی سرتو تا یه ربع میزاری رو شونه هاش هر کاری میکنم بغل من نمیای بابا هم غر میزنه میگه دیر میای دلم برا بچم تنگ میشه خلاصه تا نیم ساعت فیلم هندی داریم. قربونت بشم 17 دی بردمت بهداشت قدت 72 و وزنت 10 کیلو 300 گفت نباید بیشتر از این چاق بشه ماست کم چرب بده غذاش کم چرب باشه اومدیم خونه شما تب کردی و مریض شدی الهی بمیرم چند روز هر چی بهت میدادم بالا میاوردی تو چند روز لاغر شدی که هر کی میبینتت متوجه میشه خدا کنه هیچوقت دیگه مریض نشی مامان جان با اینکه 2 هفته از مریضیت میگذره اما همچنان آثارش ادامه داره ولی خدا رو شکر بهتری.از غذا خوردنت بگم که واقعا کلافم کرده دهنتو باز میکنی اما غورت نمیدیو آخرش همرو میریزی بیرون،قبلا موز دوست داشتی اما دیگه اونم نمیخوری.به دکتر هم گفتم گفت تا یکسال اشکال نداره شیر برا رشدش مهمه اما من دلم راضی نمیشه با بازی یه مقدار کم بهت میدم ولی وعده ات رو زیاد کردم که هر وعده یه قاشق اونم با بازی یه ساعت طول می‌کشه.خلاصه که یه روز خودت مادر میشی می‌فهمی که بچه چقد عزیزه که به خاطرش هر سختی رو حاضری تحمل کنی. مامانی دیگه پر حرفی کردم میدونم بعدن خیلی چیزا یادم میاد که ننوشتم اما سعی میکنم تا جایی که ذهنم یاری میده از لحظه های قشنگت بنویسم.تا پست بعدی میبوست.//لبخند 

ده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)